هورمون و ذهن...

متن مرتبط با «درسهایی از قران پاسخگر» در سایت هورمون و ذهن... نوشته شده است

چگونه از دستگاه وکیوم استفاده کنیم

  • راهنمای استفاده ایمن از دستگاه وکیوم مردانه شاید تعجب کنید که دستگاه وکیوم مردانه تبدیل به یک وسیله کاربردی شده و به هیچ وجه برای مردان جنبه فان و تفریحی ندارد. هر چه شناخت مردان نسبت به این دستگاه با, ...ادامه مطلب

  • این چه رازیست؟

  • 1. یکی از درسایی که زندگی به من یاد داده اینه که وقتی یه فکری میکنم  به یه نتیجه ای میرسم اغلب دلیلی داره و الکی نیست.... حالا بر همون اساس میدونم که آدمایی که همه ی جمله ها و حرفاشون حول من و دل من و برنامه ی من و علاقه ی من و ...میگذره و هرگز طعم موافق یا ممتنع بودن را نچشیدن یا کمتر چشیدن ادم های قابل قبولی برای دوستی مبتنی بر کمک و گذشت نیستند.... و چنین بود که حقت بود.... 2. ننویسم بیش از این..., ...ادامه مطلب

  • وقتی تو میخندی میخوام دلمو از جاش بکنم....

  • وقتایی که یه هو صدای اسکایپ میاد.... وقتایی که میبینم ارغوان رو زمین میچرخه برای خودش...مامانم با علی سرش گرمه....خواهرم میخنده....بابام داره اخبار میبینه.... اونقدر اروم و خوشحالم که میتونم همون لحظه با رضایت سرم رو بذارم و تموم شم با ارامش برای همیشه.... وقتایی که زنگ میزنن اما خسته ان یا بی حوصله ان یا حس میکنم سرحال نیستن....میتونم بمیرم همون لحظه...بس که دلیل کم میارم برای ادامه دادن.... خورشید زندگی من از اونجا طلوع میکنه.....مشرق زندگی من اون خونه است...., ...ادامه مطلب

  • صخره ای به ضخامت پوست پیاز....

  • صبح خوشحال و تعطیلات طور توی رخت خواب غلت میزدم.... بالاخره ساعت ۱ اومدم بیرون و گفتم یه دوش بگیرم و بیام خورش قیمه ی خوشمزه ام رو گرم کنم بخورم.... و به ناگه طوفانی وزید و من ترسیدم..... خالی شدم از همه ی اون ارامش.... مشکل ظرف یک ساعت حل شد اما من حل شدم توی مشکل... حالا مثل همیشه های بی پناهی و ترسیدن, تنها یه فکر به ذهنم میرسه.... برم خونه....کاش یه سر برم خونه..... باید برنامه بریزم که برم.... , ...ادامه مطلب

  • درد را از هر طرف که بخوانی...

  • 1. وقتی کتابای تاریخ مدرسه رو میخوندیم، یه ویژگی رو نشان از هرج و مرج و ضعف مرکز میدونستن....مینوشتن به دلیل هرج و مرج در  مرکز در زمان فلانیان، در تمامی مناطق اون سرزمین حکومت های محلی و حاکمان محلی ایجاد شده بود. وقتی برای یه اتفاق ثابت با عمق ویرانی نه چندان زیاد از در و دیوار داره ادمای مشهور و نامشهوری میریزه که اطمینان میدن که کمکاتونو بدین به من که مطمئن باشین شخص خودم میبرم میرسونم به مقصد....یاد همون پاراگراف کتاب تاریخ میفتم....کاش زودتر از این که به فاجعه ای ختم بشه اونایی که دستشون به جایی میرسه کاری بکنن.... 2. یه زمانی یا یه جاهایی وقتی دستشون به دهنشون میرسه بچه هاشون رو میفرستن تو سن کم که برن تو مدرسه های خفن درس بخونن چند تا زبان یاد بگیرن تو بچگی خلبانی و ... یاد بگیرن. ک, ...ادامه مطلب

  • هر کسی پس از تو اومد خلوت منو به هم زد....

  • از دور بودن از ادما پشیمونم....از نزدیک شدن بهشون گریزونم.... دور که بمونی تنهایی بی برو برگرد نصیبت میشه.... دور که بمونی بهت میگن سرد و خشک و جدی و مغرور.... نزدیک که میشی نمیدونی این خار که به دستت میره برای چیدن گل خرزهره است یا گل رز.... نزدیک که میشی تنت زخمی میشه...زخمای ریز دوست داشتنی...یا زخمای مزمن ابدی.... پ.ن. تو رو باز به یادم اورد هر کی از عاطفه دم زد.... ,اومد,خلوت ...ادامه مطلب

  • از علی عزیزم...

  • ابجیم به علی گفته بود که دایی الام برات اسباب بازی خریده... باز دویده اومده گوشی رو گرفته میگه بذارین خودم حرف بزنم...دایی الامِ خودمه.... میگه دایی چرا جوش زدی؟!! من همینجور تو شوک که این بچه از کجا میدونه جوش چیه...خواهرم میگه بهش گفتم نرو تو افتاب وگرنه پوستت جوش میزنه.... بعد میگم علی برات کلی ا, ...ادامه مطلب

  • آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود...

  • شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید: <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">, ...ادامه مطلب

  • از پشت ویترین...

  • چرا تو این قدر خوبی؟ چرا اینقدر نزدیکی؟ چرا اینقدر فهمیدنی هستی؟ چرا مثل بقیه همیشه نمیگی وقتم تنگه...میخوام هسته ی اتم بشکافم؟ چرا نمیگی شماها در حد من نیستید و من رو چه به شماها؟ چرا اینقدر قشنگ خوشحال میشی؟ چرا اینقدر خوب همه چیزو توضیح میدی؟ , ...ادامه مطلب

  • یادِ تو, مصلحتِ خویش بِبُرد از یادم....

  • در این برهه از زندگی همه چیز زندگی یا داره میره رو هوا...یا رو هواست...یا خوشحال کننده نیست... خیلی چیزا سر جای خودش نیست.... از همه چیز فقط بین ۲۰ تا ۴۰ درصد برقرار هست... تنها تو یه مسیله ی بهینه سازی هستی که ۸۰ درصد به جواب اپتیموم و بهینه نزدیکه اما این اپتیموم فیزیبل نیست.... از تمامِ تو...صفر درصد سهمِ منه... وای بر جامِ خالیِ من.... , ...ادامه مطلب

  • بیدار شو از خواب ادم ساده, خبری نیست...

  • من ساده بودم...و سر سخت....و حساس و عاطفی.... و برای هر کردوم ازینها بارها و بارها تاوان دادم.... همیشه فک میکردم اگه بر اساس معیارهای خودم فکر کنم و تصمیم بگیرم و تلاش کنم دیگه همه چی حله.... همیشه فک میکردم اگه روراست باشم و به اندازه کافی خوب باشم دیگه همه چی حله... همیشه فک میکردم اگه اون جایی ک, ...ادامه مطلب

  • از سر بیکاری....

  • دنیا شلوغه... همه میدوئن که پیشرفت کنن...طبق تعریفی که خودشون یا جامعه شون از پیشرفت دارن... میدوئن که بگن دیدی عرضه داشتم و مایه دار شدم... دیدی عرضه داشتم و چه زن خوبی گرفتم... دیدی عرضه داشتم و اون پسر خوش تیپ پولداره رو قاپش رو دزدیدم... دیدی عرض, ...ادامه مطلب

  • بازگشت...

  • برگشتم.... از قصه ی همسفر بودن با آدمهایی که هرگز فکر نمیکردم با آنها همسفر شوم... یادم باشد از روز اول و رستوران اسلامی و اتاق دابلم حرف بزنم... بعد از عکس های کنار یکی از بزرگترین تاورهای دنیا... بعد اشنایی با علی از مراکش... بعد اشنایی زیبا با شا یوی از چین...با همه مهربانی و حمایتگری اش....یا غم, ...ادامه مطلب

  • نیاز....

  • بده که تا کسی نیاد بگه تو فلانی و بهمان خودت به روشنی نفهمی که تو فلانی و بهمان... که باید از اشپزیت تعریف کنن تا باورت بشه خوبی... باید از سلیقه ات تعریف کنن تا باورت بشه خوبی... باید از هوش و پشتکارت تعریف کنن تا باورت بشه خوبی... وگرنه مثل ...جون میکنی و هی بیشتر از خودت بدت میاد که کمی...که کافی نیستی...که اونی که میخواستم نشدی.... پ.ن. میتونم 24 ساعت تمام هم بخوابم....خسته ام در تمام روز.....,نیاز روز,نیاز چت,نیازپرداز ...ادامه مطلب

  • از خواب شیرین....

  • تابستون بود....رفته بودیم روستای ییلاقی خونه پدربزرگم (بابا عطا)....هنوز تو خونه های قدیمی بودن....اولین نسل از خونه ساختن و ساکن شدن, اولین خونه های جانشین سیاه چادر.....خونه های ساده ای که توش کاه گل بود یا یه چیزی شبیه اون....گوشه خونه ها یه سوراخی بود شکل اجاق.....خونه ها کوچیک و گرم.... دو تا اتاق مال پدر بزرگ من بود و در همون راستا ۱ اتاق بزرگ مال خواهر و شوهر خواهر پدربزرگ, سلسله و محمود.....خواهری که بچه دار نشده بود و برای شوهرش زن گرفته بود.....اما اون تابستون دیگه خیلی سال بود که محمود یه خونه ی نو ساخته بود اون ور ده....اما عمه سلسله مونده بود پیش برادرش....اتاق اولی اشپزخونه بود و جای نگه داشتن ماست و دوغ....هنوز یادمه چه مدیریت سفت و سختی داشت عمه سلسله...یادمه گوشه ی اون اتاق پارچه مینداختن رو قابلمه ی شیر که ببنده و ماست بشه....یادمه عمه سلسله کتری مسی بزرگ رو میاورد دم در از پارچی که پر از آب چشمه بود پر میکرد و همیشه چای داغ اماده بود.... پدربزرگ هم صبح تا شب توی ده....توی زمینای کشاورزی و علفی...توی خرمن یا گاو خرمن کوب.....دنبال گله ی چند صدتایی گوسفند....بی بی هم ظ, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها