وقتایی که یه هو صدای اسکایپ میاد....
وقتایی که میبینم ارغوان رو زمین میچرخه برای خودش...مامانم با علی سرش گرمه....خواهرم میخنده....بابام داره اخبار میبینه....
اونقدر اروم و خوشحالم که میتونم همون لحظه با رضایت سرم رو بذارم و تموم شم با ارامش برای همیشه....
وقتایی که زنگ میزنن اما خسته ان یا بی حوصله ان یا حس میکنم سرحال نیستن....میتونم بمیرم همون لحظه...بس که دلیل کم میارم برای ادامه دادن....
خورشید زندگی من از اونجا طلوع میکنه.....مشرق زندگی من اون خونه است....
برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 9