مجاهدت های فراوان...

ساخت وبلاگ

صبح که اومدم دانشگاه، یه کم درس خوندم و بعد بالش کوچولوم که شکل اسمایلی هست رو گذاشتم زیر سرم روی میز و چشمام بسته شد...

باز یه کم درس خوندم و باز دوباره سرم رو گذاشتم و چشمام بسته شد...

عصر دلم میخواست برم....رفتم دراز به دراز افتادم و چشمام بسته شد...

حالا نشستم و دلم میخواد چشمام بسته شه...

انگیزه ی بیدار بودن و زندگی کردن ندارم....

انگیزه ی هیچ چی ندارم...


هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 12 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 22:24