موش....

ساخت وبلاگ
یه هم اتاقی دارم مثل موش میمونه.....وقتی حس میکنی یکی تو سوراخ داره زندگی میکنه و سعی میکنه اروم بره اروم بیاد....دقیقا عین یه موش کوچولو که میخواد کسی نبیدندش زیاد...که وقتی هیچ کی نیست افتابی میشه و شروع میکنه به اشپزی....دو تا قابلمه داره عین قابلمه هایی که عشایرا میذاشتن رو اتیش (تو شهر ما بهش میگن کودوم...) وقتی از پای دیوار رد میشه یه حسی بهت میگه یه موجودی داره تو محیط تکون میخوره....با دو تا لپ گنده و یه لبخند مهربون.....مثل یه موش که از رو اثارش میشه فهمید از یه جایی رد شده بدون این که ببینیش....
منم یه جورایی میفهممش.....من فقط یه عده رو به عنوان موش و هم نوع قبول دارم....هر کسی جز اونا فعلا برام بیگانه است....نمیخوام بقیه به یادم باشن....نمیخوام احوالم رو بپرسن...نمیخوام به لونه ام نزدیک شن....نمیخوام صدای پاشون رو بشنوم....حال یه موش بهتره وقتی هیچ غریبه ای توی قلمروش نباشه....حال یه موش تو دنیای موشها بهتره....

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 9 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 17:48