چ... ناله های صد ریشتری...

ساخت وبلاگ
بیش از سه روزه که تا 12 ظهر خواب میمونم....یا قبل تر پا میشم و از شنیدن شدت بارون و رعد و برق، باز میرم زیر پتو....
امروز سر راه، سه کیسه اشغال متعلق به اتاق خودم و هال و ... رو زدم زیر بغل که ببرم اتاق پرتاب اشغال(shooting room)!!! 
داشتم به زور یکی از بسته ها رو جا میدادم اون تو که یه هو در کشویی شوتینگ بسته شد و چهار انگشت زیبای من موند لای در و وای وای وای.....مغز سرم تیر کشید و چشمام فقط ستاره میدید....تا بالای بازو خشک شده بود و تکون نمیخورد....چهار تا انگشتم بینگ بینگ بینگ بینگ ورم کردن و گرد شدن...
حالا با چهار انگشت داغ و متورم و سرخ، اومدم بگم لعنت به این همه پرایویسی....لعنت به این که اگه تا 6 عصر هم بخوابی یا هر چار تا انگشتتم قطع بشه کسی نمیفهمه اصلا...
وقتی دستم رو که قشنگ از بازو اویزون بود زدم زیر بغل و رفتم که برم سر کار، به خودم گفتم الی بیا باور کنیم که تو هیچ چی نمیشی...هیچ چی....الی طفلکی من....
بعد رفتم یه کار اداری انجام بدم....خانوم کارمند گفت چه قد تو قشنگی! خوش به حالت که اصلا لازم نداری "دماغ بذاری"!!
گفتم: جانم؟؟؟ شما خبر نداری که ما فقط دماغ ورمیداریم....
گفت: وای! چه طور ممکنه! من برای اولین باره میشنوم بعضی ها هم دماغشون رو کوچیک میکنن! ما فقط میریم جراحی که بزرگش کنن!!!
بعد هم خیلی شیک و خسته طور رفتم 8 ساعت تو صف مک دونالد تا نوبتم شد و گفتم یک cone ice cream لطفا! کارت را که زدم صدای جیغش هفت اسمان را در نوردید که این کارت اصلا پول ندارد!!! 
هیچ چی دیگه....روز زیبای ما کماکان ادامه داره!

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 11 تاريخ : پنجشنبه 29 مهر 1395 ساعت: 13:12