من سه تا رفیق
واقعی دارم....یا حداقل اینقدر سعادتمند بودم که قبلا داشته ام....
یکی "ر" که پیش امده تمام پس انداز دانشجویی اش را بی حتی یک لحظه دریغ و به پیشنهاد خودش به من قرض داده برای کاری و روز پس گرفتنش بعد از ماه ها....هی گفته که حالا چه عجله ای داری...
یکی "م" که الان نیویورک هست و خودش مرا خاله ی بچه ی توی راهش خطاب میکند....برای "م" پیگیری مشکل دیگران، پخش کردن جزوه های تمیزش توی دانشکده و خیلی بیشتر از اینها در حق من، هیچ کار وقت گیری محسوب نمیشود....
یکی "ا" که شب امتحان های من و وقت غریب شدن من بیش از ان که من نگران و مضطرب باشم او استرس کشیده....و چه طور ممکن است که کسی اینقدر رفیق باشد؟
هورمون و ذهن......