یه پسری هست خیلی خفن...اقا...مدیر...پر انرژی...باهوش...باشعور...مهربون...دنیا دیده...پولدار...
اصلا جامع الخصال....
این پسر یه دوست دختر داره که امریکاست و سالهای ساله که با همن به قصد ازدواج و خانواده هاشونم کلی دوست شدن با هم و ...
حالا یه دختری داریم که دوست پسر نداره و شدیدا زیرکه و دنبال یه دوست پسر خفن...
این دختر تمام مدت به اسم دوست توی دست و پای این پسره است و مثلا باهاش درس میخونه و ....
چند روز پیش هم چند تایی با همکلاسیاشون رفتن کشور دختره گردش...
امروز صبح پسره با چشمای خواب الوده و لباسای چروک از در خوابگاه اومد بیرون...
نیم ساعت بعدش دختره هم از در همون خوابگاه اومد بیرون...در حالی که خوابگاه دختره اون سر دانشگاست....
و هر دو سعی کردن که طوری رد شن که من رو ندیدن انگار و منم نبینمشون....
من ازین دختره بدم میاد....من اصرار و پافشاری شدید پسره رو در بیان علنی دوست دختر داشتنش و عشقش همیشه دیدم...هر بار با صدای بلندتر گفته مسئله اش با دوست دخترش جدیه و به زودی ازدواج میکنن...این همه اصرار به هی نزدیک و نزدیک تر شدن چیه اخه...این همه اصرار به محبت کردن و توجه کردن...این همه اصرار به همه جا بودن و دو تایی تنها شدن...توی مترو توی سفر کاری و کنفرانسی...من دلم برای پسره و دوست دختر بیچاره اش هم میسوزه...
برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 11