روزمره ی پربار....

ساخت وبلاگ
قرار بود برای تولد یکی از بچه ها جای هدیه براش کشک بادمجون درست کنم....چون اینجا قحطی لبنیاته چه برسه به کشک....قحطی غذا هم هست چه برسه به کشک و بادمجون....
خلاصه شنیدم قراره ده نفر جمع شن اون لحظه....
رفتم کلی بادمجون خریدم و افتادم به پوست کندن و خوابوندن توی سرکه و نمک....بعد سرخ کردم و له کردم و گذاشتم توی یخچال...
یه کم کشک خشک هم داشتم که ریختم توی اب جوش تا باز بشه....
بعد رفتم یه سری چیز میز خوندم که امروز برم سر یه کارگاه....
از صبح ساعت ۹ تا ۶ عصر مثل چی سر کلاس...فقط اون وسط یه وقت نهار دادن بهمون....
شب برگشتم...افتادم به له کردن کشک ها و سیر داغ و پیاز داغ و نعناع داغ و ....
کلی طول کشید....
بالاخره ساعت۱۱ شب تموم شد...
مثل سگ خسته و له هستم اما خوبه باز دو تا چیز یاد گرفتم....
بس چیز میز رنده کردم و ظرف شستم و ... پوست ناخونام کنده شده....پوست انگشتام نازک شده....مچم درد میکنه...پاهام درد میکنه....
تشکر کنم از اقا استرالیاییه که دیروز بهم گفت سعی کن راحت سوالاتو بپرسی....خدایا شکرت که امروز خوب بود...رفتم برخلاف همیشه ردیف اول نشستم بس چشمام ضعیف شده....اقای کناریم هم توی همون شرکته کار میکرد و کمکم میکرد....راحت سوال پرسیدم....اقای هندی که برای زایلینس کار میکرد خیلی عزیز و گرم بود....چه قدر حواسش بود وقتی سوال داشتم...هی میگفت سوال بپرس....منم پرسیدم....
برای اولین بار بعد کلاس با دو تا مسلمون حرف زدم...یه اقای با ریش بلند و بدون سیبیل....یه اقای سیاه پوست نیجریه ای...خیلی راحت حرف زدیم....ادمای خوبی بودن....

پ.ن. کاش یه شوهری گیر من بیاد که عاشق گرد گیری باشه...عاشق سیر و پیاز و هویج خورد کردن باشه....خدا میدونه من چه قدر ازین کارا بدم میاد....


هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 20 تاريخ : چهارشنبه 30 آبان 1397 ساعت: 0:56