گل سرخ و سفیدم....

ساخت وبلاگ

تنها کسی که وقتی با من حرف میزنه لحنش عوض میشه و مثل بچه ها حرف میزنه مامانمه....

وقتی میگه عزیزم...فدای اون چشمای قشنگت بشم...دختر کوچولوی من....

وقتی میگه امروز اینقدر دلم تنگ بود که دوست داشتم خونه باشی کنار هم باشیم....

بقیه وقتی میخوان محبت کنن میگن جات خالیه...یا لباست بهت میاد...یا قشنگه این عکست....

با همون لحنی که با همه آدمای دیگه حرف میزنن...

بابام هر وقت باهام حرف میزنه فقط ابراز فراق و دعای زیاد...با آه و سوز....

میگه شادی من روزی هست که خوشبختی شماها رو ببینم...خوشبختی تو رو ببینم....

من میدونم تعریف بابام از خوشبختی چیه...

روزی خوشبختم که یه شغل خفن و کلی پول و یه شوهر خوب و دو تا بچه داشته باشم....

گاهی میخوام بگم بابا باور کن الانم شاید هنوز تو اون نقطه ای که تو میخوای نباشم اما خواهش میکنم راضی باش از من...

باور کن تا همین جاشم خیلی از راه رو رفتم...باور کن از دنیای تنها و خالی یه دختر ساکت و سر به زیر تو یه شهر جنوبی تا این دنیای عظیمی که من امروز توش گم شدم خیلی فاصله بود....

خواهش میکنم به من افتخار کن....همون طوری که شب اومدن نتیجه ی کنکور افتخار کردی....

یادته گفتی "تو دختر منی...تو از هیچ چی نباید بترسی"

یادته هفته بعدش گفتی بیا دو تایی بریم زیارتی که نزدیک خونه ی روستاییمون بود؟

یادته دو تایی رفتیم و این برای من خیلی ارزشمند تر از همه هدیه هایی بود که پدرا به بچه هاشون میدن....میدونستم این محبت مثل یک  شاخه گل سرخ میمونه...

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 7 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1396 ساعت: 18:47