در آن اشکی که بر مژگان نشسته...

ساخت وبلاگ

نمی دانی که من در هر ستاره، که مه را تا سحر یار و ندیم است...
و یا در چهره سرخ شقایق، که خود بازیچه ی دست نسیم است...
نشانی از تو می بینم...سراغی از تو می گیرم...
نشانی از تو می بینم...سراغی از تو می گیرم...
نمی دانی که من در قطره ی اشک که روزی مظهر خشم تو بوده...
ویا در شط خونین افق ها، که روزی منظر چشم تو بوده...
نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم...
نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم...
در اندوه غریبان، در آه بی نصیبان...
در آن شبنم، در آن گل، در عشق پاک بلبل...
در ایام بهاران، در آب چشمه ساران....
در ایام بهاران...در آب چشمه ساران...
در آن سر گشتگی ها...در این گمگشتگی ها...
نشانی از تو می بینم...سراغی از تو می گیرم....
من اینک در رواق کهکشان ها، در آوای حزین کاروانها...
درآن رنگین کمان پیر و خسته، در آن اشکی که بر مژگان نشسته...
درآن جامی که خالی مانده از می، در آوایی که برمی خیزد از نی...
نشانی از تو می بینم... سراغی از تو می گیرم...
نشانی از تو می بینم... سراغی از تو می گیرم...



 شاعر ایرج رزم جو

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 60 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 17:49