جای دگر نمی شود....

ساخت وبلاگ
داشتیم توی حراجای سال نو میگشتیم....
مثل اشغال لباسای مارک رو ریخته بودن تو فروشگاه ها و مردم توی هم میلولیدن و لباس تست میکردن....
اتاق پرو ها هی پر و خالی میشد...
بهمون دو تا دستگاه کوچولو داده بودن که هر وقت نوبت پرومون شد بوق بزنه بریم تو نوبت....
وسط شلوغی...
یاد تو افتادم....
این درد مزمن....هست..همیشه هست...مثل اتیش زیر خاکستر.....
بی همگان به سر شود....بی تو به سر نمی شود....
داغ تو دارد این دلم....جای دگر نمی شود....


من حالم بد بود.....خیلی...خیلی....
تو فقط اومدی کنارم گفتی اوضاع درسا خوبه؟
احمق جان....اوضاع درسا به تو وابسته بود....

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 8 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 6:47