نترس ننه....خبری نیست....

ساخت وبلاگ

چند وقته حیاط دانشگاه دو تا سگ ولگرد داره....

شبا صداشون همه جا رو بر میداره....

انگار اون شب بچگی که نمیدونم چرا من مونده بودم خونه پدربزرگم....

من و مادربزرگم رخت خوابمون رو وسط هال پهن کردیم...مادربزرگم منو تو بغل گرفته بود که غریبی نکنم دلم تنگ بشه....

سگ از تو باغ اومده بود دم در خونه و کلی سر و صدا....

میترسیدم....خیلی میترسیدم....چسبیده بودم به بی بی.....

گفت نترس....کاری نداره ننه...برای خودش داره سر و صدا میکنه....خبری نیست....امنه همه چی....

گم میشم توی دل زمان....

وقتی که دیگه نه بی بی هست...نه اون خونه...نه اون رخت خواب و فرش زرد وسط هال....نه اون باغ....



هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 9 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 6:47