تجربه ها...

ساخت وبلاگ
قبلا شنیده بودم لباس بچه اینجا خیلی گرونه....تا اینکه دو تا بازار پیدا کردم که توشون پر از لباس بچه ارزون بود....عین یه بار سنگین که روی دوشم باشه فک میکردم باید برم به دونه دونه خانواده های بچه دار اینجا بگم بیاید برید از فلان جا لباس بچه بخرید.
بعدا یه نفر بچه دنیا اورد...با خودم فک کردم نکنه دلشون بگیره که بچه اولشون تو غربت دنیا اومد و نه کسی رفت عیادتش تو بیمارستان و نه کسی براش هدیه و چشم روشنی برد...این بود که هم رفتم بینارستان هم هدیه خریدم و بعدا فرستادم دم خونه شون...
هر تازه واردی که میاد از ترس اینکه نکنه تنها باشه و چیزی بلد نباشه هر چی که یاد گرفتم و بلدم و تمام تجارب رو میخوام بذارم کف دستش.
هر کی میره وسایلشو که میذاره هی فکر میکنم کی کم پول تر و نیازمندتره که سریع به دستش برسونم...
اگه کسی به کمکم نیاز داشته باشه یا هر چیز دیگه ای سعی میکنم معطلش نکنم و در اولین فرصت به کارش اولویت بدم و وقتش برام مهم باشه...

گاهی میگم لعنتی همه ی این بار توهمی مسئولیت رو بذار زمین...همه خودشون بلدن به فکر خودشون باشن...تو هم به فکر خودت باش....
باید تو گوشم بره....باید یاد بگیرم....
هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 9 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 6:47