نشستم کنار بخاری.....
یعنی در حقیقت خوابیدم کنار بخاری...
از درد و خستگی خوابم نمیبره...
همیشه همین طوره...خستگیم که از حد و وقتش خارج بشه دیگه خوابم نمیبره....
دلم برای تو تنگ شده...خیلی وقت گذشته از زمستونی که سردیش به گرمی شعله ی توی چشمای تو باخته بود....
برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 6