گفت ماه رو ببین چه قشنگه امشب...امشب شب چاردهه انگار....
نگاه کردم....چه قدر روشن و قشنگ بود....داشت بین ابرا حرکت میکرد و میدرخشید....
گفت ولی شکلش یه جوریه....
گفتم اره...انگار دمپایی زدن تو سرش....
هار هار هار زدیم زیر خنده و توی تاریکی راهمونو ادامه دادیم....
فک میکردیم تا همیشه جوونیم....
فک میکردیم تا همیشه کنار همیم...
برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 13