دنیا چند روزه؟

ساخت وبلاگ

خدیجه بعد از مدت ها پیام داد که امروز میام سر راه ببینمت....

طبق معمول با کلی تاخیر رسید....

نماز خوند و غرق خوندن کتاب احادیث توی نمازخونه شد...

بعد رفتیم شام رو سفارش دادیم....

خدیجه گفت بیا بریم لب دریا شام بخوریم...

گفتم شب شام لب دریا؟!

گفت مگه چشه؟ میدونی دانشگاهت توی این شهر یکی از بهترین محل های datingهست؟ 

گفتم من تو این تاریکی نمیام...میترسم...چشمم جایی رو نمیبینه که غذا بخورم....

بعد یادم اومدم پارسال شبا ساعت ۱۱ و ۱۲ شب میرفتم تنها مینشستم لب دریا....

چرا نمیترسیدم؟

اما حالا وقتی شبا از توی حیاط رد میشم وهم میریزه توی دلم...

شام رو رو صندلی های توی حیاط خوردیم و شروع کردیم به قدم زدن زیر نور ماه....

از خودش گفت...ازینکه ادما رو فقط برای تجربه کردن میخواد و دوست نداره کسی بهش بچسبه....دلش فقط تجربه جدید میخواد....

وسط حیاط گفتیم بیا بریم پایین پله ها از لبه دیوار دریا رو ببینیم...گفت الهام فک کنم اونجا بعضیا رو disturb کنیم....گفتم نه بابا....

بعد توی تاریکی چشمم به دو فروند جوان عاشق از هم اویزون چشم بادومی افتاد....و تازه فهمیدم داریم disturb میکنیم....

به خدیجه گفتم من متوجه منظورت نشده بودم....

گفت دانشگاه جای این کارا نیست...چرا اینا نمیفهمن....

گفتم اتفاقا بی راه هم نیست...شاید بعد از این یک شنبه ی پر از بی قراری دو شنبه ی پر از ارامشی در انتظارشون باشه...

به قول سریال شهرزاد دنیا مگه چند روزه که یه شب ماه تموم کنار هم نباشیم به گل گفتن و گل شنفتن تا خود سحر؟

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : دنیا,روزه؟, نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 15 تاريخ : جمعه 24 شهريور 1396 ساعت: 20:06