ده سال صبر...

ساخت وبلاگ

ده سال پیش بود...

من دانشجوی ترم اول کامپیوتر شریف بودم...

یه دختر المپیادی اومده بود به ما کار با کامپیوتر یاد بده....

ازونجایی که اکثر عزیزان المپیادی بودن و مثل من نبودن که از کامپیوتر فقط روشن خاموش کردنو بلده و اونم هر بار براش سواله چرا وقت روشن کردنش دکمه رو میزنیم ولی وقت خاموش کردنش ازون تو خاموش میکنیم و با دکمه خاموش نمیکنیم!!!

لینوکس برای همچین دانشجویی خیلی زیاد بود ترم اول...اصلا نمیدونست ویندوز چیه تا برسه به لینوکس...

بار سختی و حس کم دونستن اون روز...اون کلاس ده سال بود که روی دوش من بود...

 حالا بعد از ده سال...از من خواستن تو یه هفته به 5 تا گروه 50 نفری دانشجوی کارشناسی لینوکس یاد بدم...

میرم سر کلاس...بچه ها ساکتن...

من درس میدم و صفحه صفحه میرم جلو...

اخر کلاس میگم برید...ازادید...

بعد دونه دونه دستاشونو میارن بالا و از نصب نرم افزار مورد نظر تا کامند و اجرا سوال میپرسن...

دونه دونه میشینم کنارشون و هر چی یاد گرفتم رو براشون میگم...

چشماشون برق میزنه وقتی مشکل نصب نرم افزارشون حل میشه...

چشماشون برق میزنه وقتی برنامشون ران میشه...

چشماشون برق میزنه وقتی کامندشون اجرا میشه...

و من هر بار زنده میشم...هر بار میمیرم از شوق شنیدن این تنک یوی پر از شادی...

خدایا شکرت...

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 7 تاريخ : جمعه 24 شهريور 1396 ساعت: 20:06