بر باد رفته....

ساخت وبلاگ
بعضی وقتا که خواب میدیدم کسایی که دوستشون دارم خوشحال نیستن، نیمه شب از خواب میپریدم و مینشستم روی تختم زار زار گریه میکردم....

دیشب خوابیده بودم...اروم...انگار لای پر قو....یه هو خواب دیدم....خواب دیدم یکی میخواد اذیتم کنه....ترسیده بودم...اونقدر ترسیدم که از خواب پریدم...قلبم با سرعت میزد....تنم گر گرفته بود....کلی از جزئیاتی که فراموش کرده بودم رو خواب دیده بودم...

پا شدم از بطری روی میز اب برداشتم و خوردم....

ارزو کردم کاش یکی بود میگفت گور بابای همشون....نمیتونن اذیتت کنن....اصلا هیچ کس نمیتونه اذیتت کنه....کاش یکی یه لیوان اب خنک میداد دستم و سرمو میذاشتم رو شونه اش که اروم بشم....

به دوستم پیام دادم...گفت ما خیلی بدبختیم الی...تو هم خیلی حق داری....

دوست زیبا و تححصیل کرده و مستقلی که تا دو سال پیش یه کوه بود...بی نیاز و استوار و پر از توکل...

چرا اینقدر جوونای ما افسرده ان....چرا با هر دختر یا پسری که حرف میزنم....چه کوچیک تر...چه بزرگتر....چرا همه غمگین و سرگردونن....

داره یه خیال خام میشه که کسی با ادم حرف بزنه و نگه که من خیلی مفلوک و ... هستم...

این چه وضعیه اخه....

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 10 تاريخ : جمعه 17 شهريور 1396 ساعت: 13:47