قسم به شب....

ساخت وبلاگ
اتاق جدیدمو چیدم...طبقه ی ۳ واحد اول اتاق ۱. پارسال طبقه ی ۴ واحد اخر اتاق ۲. 

هر روز وقت برگشتن طبقه ۴ رو میزنم و بعد یادم میاد که باید ۳ رو بزنم...دستگیره ی اتاق ۲ رو فشار میدم و بعد برمیگردم سمت اتاق ۱...

حالا دو قفسه توی یخچال...چند قفسه توی کابینت و وسایل توی اتاقم مال منه....

امروز همه جا ساکته....صبح پا شدم و خورش قیمه رو گذاشتم که جا بیفته....نهار خوردم و باز رفتم توی رخت خواب....

غروب پا شدم که برم دانشگاه...رفتم اما هر کار که کردم حواسم نبود.....

برگشتم و باز دوباره رفتم اما بازم حواسم نبود....

یادم اومد وقتی راهنمایی بودم اونقدر انگیزه و تمرکز داشتم که هر وقت توی مدسه بچه ها ازم مشاوره ی درس خوندن میخواستن از سوالاشون سر در نمیاوردم....یعنی چی که تمرکز ندارن....یعنی چی که وسط درس میفهمن یه ساعته تو یه فکر دیگه ان.....یعنی چی که وسط درس خوابشون میاد....

یادمه اون زمان تو یه منبعی خونده بودم که خواب کمتر از ۲۰ دقیقه خیلی موثر تر هست از خواب طولانی...برای همین استراحت عصرانه ام دقیقا یک ربع خواب بود....و راس یه ربع بیدار بودم و کاملا اماده....هیچچچ چیز مانع من نبود....

یادم اومد لحظه ی خداحافظی, برادرم قفسه ی کتاباش رو باز کرده بود و ۵ تا کتاب گذاشته بود سر چمدونم....یادم اومد که گفته بودم نه...عین یه بار دین و بدهی کتابات روی دوشم میمونه چون میدونم دوستشون داری....اخرش به زور تماما مخصوص عباس معروفی و جای خالی سلوچ دولت ابادی رو اورده بودم....

تماما مخصوص رو برداشتم و رفتم توی هال....

نشستم و نگران حال خودمم....اون چیزی که از ناامیدی تنهایی رهات میکنه از اسارت میترسوندت....

منطق میگه برای همه چیز خیلی دیره و باید خیلی دقت کنی توی این وقت تنگ...اما منطق یه عمره که حرف زده و من گفتم چشم....

هورمون و ذهن......
ما را در سایت هورمون و ذهن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 11 تاريخ : دوشنبه 6 شهريور 1396 ساعت: 1:45