تابستون که میشه...
باید یه بغل کتابای روشن و قشنگ و شاعرانه داشته باشی برای عصر...
ورداری بری تو باغ وسط علفا بشینی و کتاب بخونی....
بوی علف رو نفس بکشی و صدای جیرجیرکا رو گوش بدی....
بعد دراز بکشی و میوه هایی که روی لپشون یه ذره رنگ زده رو ببینی و نور ملایم خورشید از لای برگای درختا بخوره به صورتت....
صدای به هم خوردن برگای درخت رو توی باد بشنوی و چشمات رو ببندی و به رویاهات فکر کنی....
کتاب رو روی قلبت فشار بدی و دلت قرص و پر از ارامش باشه که بهترین ها در راهن....
برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 14