اگه دست خودم بود...هزار بار هزار تا چیز رو ول کرده بودم و برگشته بودم عقب....
اما همیشه فک میکنم من اصلا از روی پل نیومدم که...
من همیشه از رو دره های بزرگ به امید بهشت های دور پریده بودم...به سختی...به شوق...
یه وقتایی برگشتن یعنی دوباره پریدن از روی همون دره ی عمیق...
یعنی هراس نابودی....
برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 11